No. |
English |
Farsi |
Pashto |
Subject |
391
|
liberal
|
وافر، سخی، روشن فکر، ازاده، زیاد، دارای سعه نظر، نظر بلند، جالب توجه، ازادی خواه، معتدل.
|
-
|
Political science
|
392
|
legislation
|
قانون، قانون گزاری، تدوین و تصویب قانون، وضع قانون. معانی دیگر: قانونگذاری، وضع قانون، قانون گذراندن، قانون مصوب، قانون (وضع شده)، دادیک
|
-
|
Political science
|
393
|
jurisdiction
|
قلمرو قدرت، حوزهء قضایی. معانی دیگر: حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه، صلاحیت قضایی یا حقوقی، حوزه ی اختیارات، دادرسی، دادوری، رسیدگی به امور قضایی، قضا، قضاوت، دادیک وری، اختیار، اقتدار، دادگاه، محکمه ی قضایی، سازمان دادگاهی
|
-
|
Political science
|
394
|
junta
|
گروه سیاسی یا نظامی که پس از به دست آورده قدرت توسط زور، حکومت را به دست میگیرد. دسته، دسته بندی، حزب، انجمن سری، (اسپانیایی)، شورا، مجلس شورا، گروه مشاوران (به ویژه در اسپانیا و امریکای لاتین).
|
-
|
Political science
|
395
|
judiciary
|
قوه قضاییه
|
-
|
Political science
|
396
|
isolationism
|
انزواگرایی
|
-
|
Political science
|
397
|
internationalism
|
فراملیگرایی، بینالمللیگرامی، انترنشنلیزم
|
-
|
Political science
|
398
|
impeachment
|
استیضاح، اتهام، اعلام جرم، احضار بدادگاه
|
-
|
Political science
|
399
|
ideology
|
مرام، ایدیالوژی
|
-
|
Political science
|
400
|
government
|
حکومت، صلاحدید، دولت، فرمانداری، طرز حکومت هیئت دولت، عقل اختیار
|
-
|
Political science
|
401
|
federalism
|
فدرالیزم
|
-
|
Political science
|
402
|
fascism
|
فاشیزم
|
-
|
Political science
|
403
|
exile
|
تبعید، نفی، جلای وظن، تبعید کردن. معانی دیگر: آوارگی، آلاخونی، آلاخون والاخونی، جلای وطن، میهن راندگی، هجرت، آدم تبعید شده، (شخص) تبعیدی، آواره، از میهن رانده شده، تبعید کردن یا شدن، تاراندن (از میهن)، میهن رانده کردن، (وادار به) هجرت کردن، دوران تبعید
|
-
|
Political science
|
404
|
executive
|
مجری، هیئت رئیسه، اجرایی، مجری، جامع. معانی دیگر: مدیر، فرمدار، سامانگر، راستار، گرداننده، کارگردان، کارانجامگر، انجامگر، مدیر عامل، (قوه ی) مجریه (در برابر: مقننه legislative و قضاییه judicial)، انجامی، فرمدارانه، وابسته به اجرا (مقررات یا قوانین یا دستورات و غیره)، مدیرانه، وابسته به مدیران و هیئت اجرایی و غیره، کاربستی، قیم، وصی، کارگزار
|
-
|
Political science
|
405
|
equality
|
برابری، مساوات
|
-
|
Political science
|