×

شنونده های ماهر


 

شنونده های ماهر

نویسنده: دیباشیس چترجی 

 برگردان: عبدالرحیم احمد پروانی

حکمت باستان به ما آموخته است که زبان فقط یک مشتری دارد – و آن هم گوش است. حکماء، همه در نیوشیدن دست بالا داشتند و از گوش های چنان تیزی برخوردار بودند که سخنان واهی را از حقایق عینی تشخیص می دادند. آن ها مثل گربه های سیر، با چشم های نیم باز به گوینده ها گوش می دادند و صرف هنگامی که آواز گوینده به فریاد مبدل می گردید، به سخن گوینده توجه نشان می دادند. شنونده های ماهر فریاد را از اصل پیام تشخیص می دهند. کارشناسان معاصر ارتباطات به ما می گویند برای اینکه یک پیام شنوانده شود، باید چندین بار تکرار گردد. به نظر من این نوع ارتباط، نه تنها، و به هیچ وجه ارتباط خوبی نیست که حتی آزار دهنده هم است. چرا شما پیامی را که بار اول به خوبی رسانیده اید، بار بار تکرار کنید؟ امکان دارد شما "گوش خوبی" را پرورش نداده اید تا ماهیت پیام شما را به درستی درک کند.

چگونه می شود "گوش خوبی" را پرورش داد؟ در اسطوره ها آمده است که "درهر گوش، گوش دیگری است". توسط گوش اول شما جملات رسمی دفتری یی چون "هدف سازمان یا دفتر ما" یا " لایحه وظایف" و یا هم جملات رسمی متحد المالی را می شنوید. اما تمجیدی که دوست تان از کار شما به عمل می آورد و یا ترس از برکناری از کار را شما با "گوش درونی" خود می شنوید. مهارت در شنیدن از فعالیت گوش درونی به دست می آید. گوش به خوبی تمرین دیده، نا گفته ها و نا شنیده ها را می شنود.

افسانه قدیمی و زیبای چینی "آواز جنگل"، داستان شهزاده جوان چینی به نام تای را که در سده سه می زیست و درس هایی را که آموخت، شرح می دهد. افسانه چنین است:

پادشاه تی ساو، فرزند خود شهزاده تای را نزد استاد بزرگ پان کو فرستاد تا رموز ابتدایی رهبری خوب را بیاموزد. هنگامی که نزد استاد رسید، استاد برایش هدایت داد تا به جنگل مینگ لی برود و یک سال را به تنهایی در آنجا سپری کند. پس از گذشت یک سال برگردد و آواز جنگل را برای او شرح دهد.

پس از ماه ها، هنگامی که شهزاده تای نزد استاد برگشت، پان کو از او خواست آنچه را که از آواز جنگل آموخته است بیان کند. شهزاده تای گفت: من آوازِ خواندن فاخته ها، خش خش برگ ها، زمزمه پرنده گان، جیر جیر جیر جیرک ها و وز وز زنبورها... را شنیدم. اما قبل از اینکه شهزاده حرف خود را تمام کند، استاد از او خواست تا دو باره به جنگل برگردد و دریابد که دیگر چه چیزها را می شنود.

شهزاده که از هدایت استاد خود متعجب شده بود، به جنگل بازگشت. روزها سپری شد، اما او بیشتر از آنچه که بار اول شنیده بود، چیز دیگری نشنید. یک روز صبح که تای خاموشانه در زیر درختان نشسته بود، متوجه آواز خفیفی شد که قبلاً نشنیده بود. هر قدر تای به این آواز با دقت گوش فرا می داد، آواز را با وضاحت بیشتری می شنید. حکمت جدیدی به آهستگی وجودش را روشنایی می بخشید، تا جایی که به این نتیجه رسید که زمان آن فرا رسیده است تا نزد پان کو برگردد.

وقتی تای نزد پان کو رسید، استاد از او پرسید که چه چیزهای تازه یی شنیده است؟ شهزاده با احترام پاسخ داد: " من توانستم آواز شگفتن گل ها، آواز خورشید را هنگامی که گرمای خود را بر زمین ارزانی می کرد و آواز سبزه ها را هنگامی که شنبم صبحگاهی را می مکیدند، بشنوم". استاد پان کو از اینکه شاگردش به راز جنگل پی برده است، شادمان گشت و گفت: " برای رهبر خوب شدن، شنیدن ناشنیده ها الزامی است".

Please click the button(s) below to download the resource(s)

 Glossary

File 1

docx

Please login to download this file.

File 2

pdf

Please login to download this file.


About this resource

Author

Translator

Subject Area

License

Comments

0 comment(s) so far

Please login to add comments.