تعلیمے مفت ات یېت سرچښمه یېن افغانستان ارد

صافچید
File 1
pdf Please login to download this file.

از بهشت برایم بگو. . . (داستان کوتاه)

     
848 views
0

نسیمی سرد با اجزای صورتم می‎رقصید و در ابریشم موهایم فرو میرفت، پاهای برهنه‎ام را چمنی سبز در آغوش داشت، رهایی تنها چیزی بود که مغزم می‎توانست احساسش کند، نفس عمیقی کشیدم ، با تمام وجودم می‎توانستم رایحه‎ی مدهوش‌کننده را احساس کنم، رایحه‎یی که ذهنم را منگ می‎کرد، نسیمی به اغواگری سایهی خنک در فصل گرما با چنان ظرافتی در چمن اطرافم می‎لولید گویا در تلاش بود روحم را ببلعد و با خود به فرسنگ‌ها دورتر ببرد و در دل ناشناخته‌ها غرق کند. می‎توانستم ضربان قلبم را احساس کنم، زیباترین موسیقی که جسمم را به اشتیاق وا می‎داشت، می‎خواستم  پرواز کنم . . .


About this resource
نڤشیج

ثنا رحیم محتسب‌زاده

لسئنس

CC BY / CC BY-SA

0 Comment(s)