آرزوهای برباد رفته
هدیه هستم. من فقط سیزده سال عمر دارم آنچه را که مینویسم، گوشهیی از دردهای یک دخت صنف هفت مکتب است که همه درها بر رویش بستهاند. با آن که هنوز یک نوجوانم، اما احساس میکنم صد سال از عمرم گذشته است. . . امروز باز هم غوغای عجیبي در شهر ویران من پیچیده است. از استقلال میگویند، آه چه استقلال خیالي و پوشالی... دو سال از به قدرت رسیدن طالبان، این دشمنان دانش و آگاهی گذشت؛ دو سال ناامیدی دخترانی که در این شورهزار روییدهاند. آه چه غمانگیز است هر بار از پشت پنجره نگاه کردن به مکتب، چوکیهای خالی مکتب، صنفهای خالی مکتب، دهلیزهای تاریک و خاموش و تلخ مکتب. . . نوشتهی هدیه فیضی به این واژهگان آغاز میشود. بیشتر در درخت دانش بخوانید.
Comments
0 comment(s) so far
Please login to add comments.