×

موش شهری و موش دهاتی


mwsh_shhry_w_mwsh_dhty_0.jpg

برگردان از انگلیسی: عبدالرحیم احمد پروانی

روزی از روزها، یک موش دهاتی، موش شهریی را به مهمانی دعوت کرد. هر دو موش دور میز نشستند تا دانه های جواری و کیک مربا داری را که موش دهاتی پخته بود، با هم بخورند. موش دهاتی وقتی با اشتهای تمام غذای خود را نوش جان کرد، متوجه شد که موش شهری غذای چندانی نخورده است. از اینرو از او پرسید:

 -شما دانه های جواری و کیک را خوش ندارید؟ موش شهری جواب داد:

- نخیر، ما در شهر چیزهای دیگر می خوریم. تو باید بیایی به مهمانی من و ببینی.

 همین بود که یک روز موش دهاتی رهسپار شهر شد تا مهمان موش شهری شود. موش شهری دوست خود را به سوراخ کوچکی هدایت کرد که از آن راه به اتاق بزرگی داخل شدند. روی میزی که در آن اتاق بود، قطی کیکی که سر آن باز بود خود نمایی می کرد. موش دهاتی با دیدن کیک که همان کیک مورد علاقه اش بود، از خوشحالی فریاد کشید و به سرعت روی میز بالا شد و بعد روی چوکی‌یی که کنار میز بود، خیز زد و با انگشت توته یی از کیک را گرفت و چشید و گفت:

- به به چه کیک خوشمزه!

اما، درست همان لحظه دروازه باز و خانمی وارد اتاق شد. موش شهری در حالی که انگشتش را روی لبانش می گذاشت، موش دهاتی را به سکوت دعوت کرد و بعد با آهستگی در گوشش گفت:

-  بدو، بدو که طرف سوراخ فرار کنیم. موش دهاتی با شنیدن این گفته، به سرعت از چوکی خیز زد و با سرعتی که می‌توانست سوی سوراخ دوید.

موش شهری گفت:

-  نترس، این خانم نمی تواند ما را گیر کند. او به زودی از اتاق خارج می شود، بعد می توانیم برگردیم. خانم، کیک را از روی میز گرفت و در یخچال گذاشت موش شهری که دید خانم رفت،  به مهمان خود گفت:

-  برویم، حالا من یک چیز خوب برایت پیدا می کنم. آن ها به اتاق برگشتند. موش شهری با دیدن یک جعبه بزرگ با خوشحالی گفت:

-  در جعبه باز است و من شیرینی ها خوشمزه‌یی را در آن می بینم. موش دهاتی توته یی از شیرینی را گرفت و مزه کرد و بعد با خوشحالی گفت:

-  چه شیرینی خوشمزه یی!  من آرزو می کنم که همیشه این طور شیرینی در اختیار داشته و بخورم. درست همانوقت بود که در باز شد و گربه‌یی داخل اتاق شد و صدایی به گوش موش‌ها رسید: میو، میو.

موش شهری با شنیدن این صدا، با وارخطایی فریاد زد:

- بدو، بدو و هر دو با سرعتی که ممکن بود فرار کردند. هنگامی که هر دو به غار رسیدند و نفسی تازه کردند، موش شهری گفت:

-  نترس، این گربه بود. گربه‌ها دوست دارند که ما را بخورند. آن ها در شکار ما لایق هم هستند. اما حالا ما فرار کردیم و او به زودی می رود. موشک بیچاره دهاتی که خیلی ترسیده بود، حالا دیگر فقط می خواست به خانه، به ده خود برود. او ترسان به موش شهری گفت:

 دیگر به آن جعبه نزدیک نشو، من خیلی می ترسم. موش شهری که ترس موش دهاتی را دید، گفت:

-  خیلی خوب، حالا که ترسیدی به زیرزمینی می رویم، در آن جا چیزهای بسیار خوبی یافت می شود.. در زیرزمینی، موش دهاتی خریطه ها، سبد ها و جعبه های زیاد مملو از خوراکی را دید که هر طرف چیده شده اند. او هر طرف می دوید و لقمه یی از هر خوراکی از اینجا و آن جا می گرفت. در همین وقت بود که چشمش به یک چیز زرد رنگ افتاد. چیزی که خیلی وسوسه انگیز و خوشمزه به نظر می آمد. چیزی که بوی مطبوعش، بینی اش را به لرزه انداخته بود. در حالی که خیلی مشتاق خوردن آن بود، گفت:

- من باید این خوردنی را امتحان کنم و بعد با عجله طرف آن رفت که توته یی از آن را بگیرد و بخورد، اما موش شهری که مواظب او بود، با عجله فریاد زد:

- احتیاط، احتیاط. آن طرف نروی که تلک است. موش دهاتی در جایش ایستاد شد و با سادگی پرسید:

- تلک؟ تلک چیست؟ موش شهری گفت:

-  تلک یک چیزی است که می تواند تو را دستگیر کند و حتی بکشد. موش دهاتی آهی از سینه کشید و گفت:

- اوه، من تلک را دوست ندارم. من آن خانم را نیز دوست ندارم و من آن گربه را نیز دوست ندارم. من دو باره به خانه خود، به ده خود می روم. همان بود که موش دهاتی به ده خود برگشت. او همان دانه های جواری و کیک مربا دار خود را می خورد و همیشه خوش بود.

 ترجمه آزاد از کتاب “وقت قصه است” چاپ کانادا، 1962

 

Please click the button(s) below to download the resource(s)

 Glossary

File 1

pdf

Please login to download this file.

File 2

docx

Please login to download this file.


About this resource

نویسنده

ترجمه‌گر

جواز/ دارنده حق چاپ

دامنه عمومی / CC 0

نظرات

0 نظر تا کنون

Please login to add comments.