و پاسخی تلخ
یک صبح، صبح آبی آدینه
شنگرف جامه ابر طهارینه
بنشست بر هودج کبود
وانگاه از بام لاجوردی آفاق بنگریست
با خشم سوی بیشهی پارینه
فریاد زد:
ای نخلهای خشک سترون
ای پیش باد خم شده سرهاتان
کو جوهر جوانی و رویش
کو آن جوانهها و ثمرهاتان
ناگاه کاج خشک نگونساری
از تیره و تبار تبر خوردهگان باغ
برداشت سر ز بازوی شاخ شکستهیی
گفت: ای نیای برتر
ما را تو خود به خاک سترون سپردهیی
ما را تو سالهاست که از یاد بردهیی
هان ای نیای برتر
از کودکان خویش بشنو نیایشی
ای پاک ای چکاد برین ای امید سبز
ما سالها نوازش باران ندیدهایم
آبی اگر نمانده فروریز آتشی
ور زانکه از نوازش نوباوهگان خویش پرهیز میکنی
بر ما مگیر خشم میاشوب و گوش باش
سال دیگر که باد خزان خیمه برفراشت
دروازهبان دکهی هیزم فروش باش!
About this resource
Available in the following languages
Resource level
هر گونه سطحAuthor
واصف باختری
Publisher
License
CC BY / CC BY-SA
