File 1
pdf Please login to download this file.File 2
docx Please login to download this file.
در جادههای سرد و درکنار مردمان گویی بیخبر از همدیگر، به چار طرف نگاه می کردم و سپس خودم را خم میکردم تا بوتلهای خالی را جمع کنم. مردم مرا با حیرت نگاه می کردند، بعضی از آنان با نگاههای خشمگین به چشمانم می دیدند. لباس کهنه به تن داشتم، لباسی که بارها رفو شده بود. از بوتهایم نپرسید. با هر قدمی که بر میداشتم، سردی جادهها را حس میکردم.پایهایم ترکیده بودند. زخمهای زیاد در پاهایم داشتم که با راه رفتن درد را پیشتر میساختند. بوجییی که در پشتم بود، قامتم را خم میکرد.
این داستان کوتاه به قلم رقیه شکران نگاشته شده و از طرف کتابخانه درخت دانش به نشر رسیده است.
About this resource
Available in the following languages
Resource level
هر گونه سطحResource type
لِکِکال
رقیه شکران
چرکن کيکالا
جواز/ چاپس حق دارکاليى
CC BY / CC BY-SA